زیباترین و معروفترین جزایر یونان
یونان (Greece) کشوری در جنوب شرقی اروپا و جنوب شبه جزیره بالکان است، این کشور از شمال با آلبانی، مقدونیه و بلغارستان و در شرق با ترکیه دارای مرز مشترک زمینی است. سرزمین اصلی یونان در جنوب و شرق به وسیله دریای اژه احاطه شده و از غرب به دریای یونان محدود است. «یونان» نام فارسی این کشور است. یونان در محل اتصال سه قاره آسیا، اروپا و آفریقا واقع شده است و وارث میراث یونان باستان، امپراتوری بیزانس و نزدیک چهار قرن سلطه ترکان عثمانی است.
جزیره Lesvos
Lesvos (یا جزیرۀ لسبوس) جزیره ای در یونان می باشد که در شمال شرقی دریای اژه واقع شده است. مساحت این سرزمین 1632 کیلومتر مربع می باشد که 320 کیلومتر از آن را ساحل تشکیل می دهد و بدین ترتیب این جزیره سومین جزیرۀ بزرگ یونانی و بزرگترین جزیره در بین سایر جزایر یونانی می باشد که در دریای اژه پراکنده شده اند. این جزیره توسط تنگۀ Mytilini از ترکیه جدا شده است.
برای مطالعه اطلاعات بیشتر و مشاهده عکسهای بیشتر اینجا کلیک کنید
جزیره Mykonos
Mykonos (یا جزیرۀ میکنوس) به عنوان بخشی از جزایر Cyclades، یک جزیرۀ یونانی است که بین تینوس، سایروس، پاروس و نکسوس قرار گرفته است. این جزیره ناحیه ای به وسعت 85.5 کیلومتر مربع را پوشش می دهد و سطح آن در بالاترین نقطه 341 متر بالاتر از سطح دریا قرار می گیرد. اینجا 9.320 نفر سکنه دارد (تا سال 2001) که اکثر آنها در بزرگترین شهر آن یعنی Mykonos زندگی می کنند که در ساحل غربی واقع شده است. (به Mykonos اصطلاحا Chora هم می گویند که به معنی شهر است. اینگونه نامگذاری در زبان یونانی زمانی اتفاق می افتد که نام یک جزیره با نام شهر اصلی اش یکسان باشد.) Mykonos یکی از جزایر چند ملیتی اروپاست و مقامی سمبلیک در بین گردشگران اروپایی بدست آورده است.
برای مطالعه اطلاعات بیشتر و مشاهده عکسهای بیشتر اینجا کلیک کنید
جزیره Santorini
جزیره سنتورینی (Santorini) که با نام "ترا(Thera)" نیز شناخته می شود در200 کیلومتری کشور یونان در دریای اژه قرار دارد. جمعیت این جزیره کمتر از 15000 نفر می باشد و به خاطر محلی که جزیره واقع شده و رنگ خانه های آن معروف شده است. جزیره سانتورینی نمای بسیار زیبایی دارد و از نظر جغرافیایی بی نظیر است که هرکس حداقل یک بار در زندگی اش باید آنرا ببیند علیرغم موج عظیم توریستهایی که در این جزیره ازدحام می کنند. درطول قرنها , یونانیان روستاهایی را بر لبه های تیز آتشفشانهای بلند سانتورینی بنا می کردند. این اجتماعهای فریبنده همراه با نماهای نفس گیراز تخته سنگهای صاف و خلیج آبی عمیق به سانتورینی زیبایی ای می بخشد که همگان را شیفته این منظره ها میسازد. چنانکه امروزه معلوم شده است جزیره سانتورینی در 3500 سال پیش پدید آمده هنگامیکه آتشفشان عظیمی فوران کرده بیشتر قسمتهای جزیره امروزی را به بیرون ریخته است .
برای مطالعه اطلاعات بیشتر و مشاهده عکسهای بیشتر اینجا کلیک کنید
جزیره Rhodes
Rhodes (یا جزیرۀ رودس) جزیره ای در یونان می باشد که در دریای اژۀ شرقی واقع شده است. Rhodes از لحاظ جمعیت و وسعت، بزرگترین جزیره از میان جزایر Dodecanese می باشد. جمعیت آن 117.000 نفر است و مرکز آثار باستانی این گروه از جزایر می باشد. قانونا، این جزیره یک شهر مستقل در درون بخش وابستۀ Rhodes می باشد که همگی جزو محدودۀ اژۀ جنوبی هستند. شهر اصلی این جزیره و محل استقرار شهرداری آن، شهر Rhodes می باشد که 53.709 نفر سکنه دارد (تا سال 2001) و در شمال شرقی جزیرۀ کرت، جنوب شرقی آتن و جنوب غربی ساحل آنتالیای ترکیه واقع شده است.
برای مطالعه اطلاعات بیشتر و مشاهده عکسهای بیشتر اینجا کلیک کنید
جزیره Crete
Crete (یا جزیرۀ کرت) بزرگترین و پرجمعیت ترین جزیرۀ یونانی و پنجمین جزیرۀ بزرگ در دریای مدیترانه است. این جزیره قسمت مهمی از اقتصاد و فرهنگ موروثی یونان را تشکیل می دهد و این در حالیست که خصوصیات فرهنگی و محلی خود را نیز حفظ می کند (مانند لهجه، شعر و موسیقی). همچنین کرت مرکز تمدن Minoan می باشد که از اولین تمدن های اروپا بوده است.
برای مطالعه اطلاعات بیشتر و مشاهده عکسهای بیشتر اینجا کلیک کنید
آتن
آتن، پایتخت کشور یونان، شهری است که در دل قرن ها تاریخ غرق شده است. شاید آتن جذاب ترین و مشهورترین شهر در دنیا نباشد اما اگر کمی دقیق تر بدان بنگرید شهر دلفریب، جذاب و پرجنب و جوش آتن را در مقابل چشمان خود خواهید دید. یکی از بهترین راه های لذت بردن از تابستان آتن این است که روزهای خود را مانند آتنی های محلی بگذرانید. یعنی صبح زود بیدار شوید، صبحی پرمشغله داشته باشید (مثلا به بازدید چند چشم انداز فوق العاده بروید) و سپس در هوای گرم روز از خوابی عمیق، طولانی و دلپذیر لذت برید و شب ها بیدار بمانید. شب گذرانی های آتن عالی هستند و رستوران ها، کافه ها و سرگرمی های عالی و بی شماری در داخل و مرکز این منطقه موجودند.
برای مطالعه اطلاعات بیشتر و مشاهده عکسهای بیشتر اینجا کلیک کنید
من در اردیبهشت سال 91 به ترکیه سفر کردم و حدود 16 روز در آنجا اقامت داشتم ابتدا من با هواپیما به استانبول سفر کردم و بدلیل آزمون از استانبول به ازمیر سفر کردم سفر جالبی بود چون بالاخره یک کشور خارجی بود با یک زبان متفاوت و چون من به زبان ترکی تسلط داشتم توانستم در ترکیه به خوبی ارتباط برقرار کنم فقط تفاوت های اندکی بین ترکی استانبولی و ترکی آذری وجود دارد.
از لحاظ فرهنگ مردم ترکیه بسیار مردم خون گرم و بافرهنگی هستند و اگر ببینند کسی در کشورشان غریب است سعی می کنند با تمام وجود کمک کنند البته با اینکه در کشور بسیار گرانی زندگی می کنند ولی همیشه خوشحال و خندان هستند. من در ابتدا به فرودگاه استانبول رفتم و چون قرار بود مستقیم به ازمیر بروم چند ساعتی را در فرودگاه سپری کردم درابتدا فرودگاه استانبول بسیار چشم نواز بود و طراحی و معماری قابل توجهی داشت
البته من فکر می کنم به دلیل موقعیت استراتژیک این فرودگاه و ورود و خروج فراوان مسافران زیبایی فرودگاه قابل پیشبینی بود در ابتدا سیستم حمل و نقل مکانیزه مسافر برای من قابل توجه بود چون که از همان لحظه خروج از هواپیما ریل های برقی از همان درب ورودی تا قسمت مرکزی فرودگاه مسافرین را همراه می کرد البته جدای از مسافت طولانی درب های ورودی هواپیما تا مرکز فرودگاه این نکته من را به یاد فرهنگ مردم ترکیه انداخت که چقدر دولت به آسایش مسافرین فکر می کند و از این روش های خدماتی استفاده می کند. اولین نکته جالب که من برخورد کردم نحوه صحبت کردن انها بود چون که بالاخره هر فرد به کشور و محیط کشور خویش عادت کرده و شنیدن صحبت مخالف با زبان مادری قدری باعث تعجب انسان میشود.
هنگامیکه که من به مرکز فرودگاه رسیدم فروشگاه های فریشاپ خودنمایی می کرد هرکدام اجناس متفاوتی داشتند و اکثرا از مارک های مشهور و قابل اطمینان بودند البته اکثر این فروشگاه ها بیشتر شکلات ،عطروادکلن ارائه می کردند و در قسمت های عطر و ادکلن هر محصول قابلیت تست هم داشت البته نکته جالب دیگر هم ماشین حساب بود که در دست تمام فروشنده ها بود و فقط در حال تبدیل دلار ویا یورو بودند البته در حالت عادی تمام قیمت های این فروشگاه ها بر روی یورو قرار داشت و این هم بدیل قرارگیری ترکیه در منطقه اروپاست.
بعد از گذشت چند ساعت به قسمت پرواز های داخلی رفتم و ترکیه را به قصد ازمیر ترک کردم البته نمی توان گفت که استانبول را اصلا مشاهدا نکردم چون که بالاخره از داخل هواپیما هنگامی که هواپیما از استانبول پرواز می کرد می شد که از بالا معماری و محیط استانبول را مشاهده کرد از بالا اینطور که مشاهده کردم استانبول یک شهر بسیار زیباست که دارای نظم بسیار بالا در ساختمان سازی می باشد.
هنگامیکه به ازمیر رسیدم آب و هوای بسیار خوبی داشت و همچنین آلودگی هم تقریبا وجود نداشت چون که حدود 99 درصد مردم از خودروهای جدید و مدرن استفاده می کنند و همین امر باعث پاک ماندن هوای ازمیر می شود.
بعد از طی مسیری به مترو رسیدم و نکته جالبی که بود در زمانبندی توقف مترو بود چون که من به مترو های ایران عادت کرده بودم و اصلا نمی دانستم که درهای مترو بسیار سریع بسته می شود حدودا 4 تا 5 ثانیه و این برای من جالب بود نکته مهم دیگر هم که کلا در ترکیه مهم است کارت های کنت هست در ترکیه هیچ گاه از وجه نقد برای مترو،اتوبوس ویا کشتی های کوچک استفاده نمی شود و این هم نکته جالبی بود که تمام پرداخت ها توسط یک کارت انجام میشود و تمام مردم بالجبار از این کارت ها استفاده می کنند و هیچ گاه از پول نقد برای حمل و نقل شهری استفاده نمی کنند
کلا در ترکیه مردم به زمان اهمیت زیادی می دهند . یکی از مواردی که بسیار برایم جالب بود غروب آفتاب بود و منظره ای که بر روی دریا ایجاد می کرد و به همین دلیل بود که حدود 99 درصد آپارتمان ها دارای بالکن بودند و تمام مردم هر روز صبحانه هایشان را با تماشای منظره زیبا میل می کردند که همین امر هم باعث شاد شدن روحیه مردم می شد .
البته نمی توان گفت که مردم ترکیه بدلیل اینکه گرانترین بنزین دنیا را دارند کمتر از خودرو های خود استفاده می کنند بلکه روز به روز افزایش خودرو ها باعث ایجاد ترافیک های شدید در مراکز پرتردد می شود و در نتیجه گرانی بنزین هم مردم را متوقف نمی کند .(تصویر شماره 11) اگر از لحاظ قیمت محصولات پر مصرف بخواهیم ترکیه را با ایران مقایشه کنیم به این نتیجه می رسیم که هیچ تفاوتی وجود ندارد و تقریبا قیمت ها یکسان است ولی نکته ای که مطرح می شود بحث کیفیت است که می توان گفت کیفیت محصولات در ترکیه حدود چهار برابر بیشتر از کیفیت همان محصولات در ایران است. یکی از مناطق زیبای ازمیر منطقه konak است که می توان گفت که ندیدن این منطقه از ازمیر مثل ندیدن کل ترکیه است این منطقه کلا با تمام مناطق دیگر ازمیر تفاوت های بسیار زیادی دارد
جهت مطالعه ادامه سفرنامه و مشاهده مابقی عکسها کلیک کنید
نویسنده : عطا کیانوش
چین، کشور افسانه ها
چین چين يك كشور نيست، بلكه جهاني ديگر است در دل جهاني كه ما در نقشه جغرافي مي بينيم . اگر حوصله يا وقت چنداني نداريد كه ماهها در اين كشور سفر كنيد مي توانيد چند هفته يا چند ماهي را دز سفر به اين كشور افسانه اي سپري كنيد و با حسرت محلهايي كه هنوز نديده ايد و كوله باري از خاطرات شيرين اين كشور را ترك كنيد. پي گيري جاده ابريشم قايق سواري و كشف رود يانگ تسه از جمله سفرهاي موضوعي است كه مي توان از آن لذت برد. از جمله سفرهاي موضوعي است كه مي توان از آن لذت برد. از كلان شهرهاي صنعتي با مراكز خريد عظيم و چهره اي كاملا مدرن گرفته تا زندگي بدوي و ساده در صحراي بكر سين كيانگ، چين سرزمين تنوع وتكثر فرهنگي و جغرافيايي است.
در صنعت و هنر اين كشور هم مي توان ميراث سفالگران سلسله هاي (قرن قبل از ميلاد ) را ديد وهم مي توان صنعت اين كشور در ساخت جديدترين سفينه هاي فضايي.
زبان:
اكثر زبانهايي كه مردم چين استفاده مي كنند به خانواده زبانهاي چيني- تبتي ((Sino- Tibetan تعلق دارند كه در حدود 29 گروه قومي-نژادي مختلف را در بر مي گيرد. چيني يا پينين ((Pinyin اصلي ترين زبان يا گروه زباني در چين است كه به گويشهاي مختلف در سراسر چين مورد استفاده واقع مي شود .
ماندارين((Mandarin، كه 70 درصد جمعيت بدان صخبت مي كنند، وو((WU زبان مردم شانگهاي، يو((YUE يا كانتون، مين، گان و هاكا اصلي ترين گويشهاي زبان چيني محسوب مي گردند. قبل از قرن بيستم ميلادي چيني كلاسيك زبان نگارش و مكاتبات اداري در سراسر اين كشور عظيم بود و ده ها ميليون نفر در گوشه گوشه چين از اين زبان نگارش واحد جهت مكاتبات استفاده مي گردند و به عنوان عنصري كليدي در همبستگي ملي چيني ها ايفاي نقش مي كرد.
از اوايل قرن بيستم خطي استاندارد و ملي در سراسر چين به كار گرفته شد، كه آنرا بر اساس زبان ساندارين پايه گذاري نموده بودند. مغولي، اويغوري، تبتي، ژوانگ (تايلندي) و كره اي از زبانهايي هستند كه علاوه بر چيني به صورت گسترده اي در چين به كار مي روند.
مردم:
چين كشورمعابد بديع و بي همتاست. كافي است تا چند قدمي در خياباني در يكي از شهرهاي كوچك چين قدم بزنيم تا معابدي با شكوه و عرفاني برخورد كنيم كه طراحي و معماري آنها نوازشگر چشمهاي هر بازديد كننده اي است.
يكي از اصلي ترين ويژگي هاي مذهبي در چين "تنوع" و "تكثر" است. آمار دقيقي از تعداد پيروان مذاهب مختلف در چين موجود نيست. بحش عظيمي از جمعيت به هيچ ديني اعتقاد ندارند. بوديسم ( پيروي از آيين بودا) دين اصلي در چين است. وبيشتر چيني ها از قرن اول ميلادي به بوديسم ماهايانا اعتقاد دارند (Mahayana Buddhism) كه گونه اي از بوديسم است.
تائوئسيم (Taoism) دومين دين اصلي درچين است.در عين حال بسياري از چيني ها به تركيبي از بوديسم و تائويسم اعتقاد دارند. پيروي از آيين كنفوسيوس فيلسوف بزرگ چين باستان بازتاب و تاثيري عميق در مذهب و اخلاق چيني ها در طول تاريخ به جاي گذاشته است. مسيحيت و اسلام به ترتيب از ديگر اديان پرطرفدار در چين مي باشند و مسلمانان چين (در حدود 20 ميليمن نفر ) نقش عمده اي گسترش اسلام در آسياي شرقي بر عهده داشته اند.
جهت مشاهده ادامه عکسها و مطالعه ادامه مطلب کلیک کنید
منبع:بانك اطلاعات گردشگري ايران و جهان
سفرنامه آسیای میانه - قسمت اول ازبکستان
بخش اول: از سُغد تا خوارزم غرق در افکار توی صندلی خودم فرو رفته بودم که صدای بازشدن میز جلوی صندلی مرا از آن حالت بیرون آورد. مهماندار ایرانایر صبحانهای گرم و مطبوع روی میز گذاشته بود. نیمرو با تکهای سوسیس سرخ شده با خیار و گوجه به همراه پنیر و کره، صبحانهای بود که با ولع مشغول خوردنش شدیم، صبحانهای که بعداً وقتی سوار خطوط هوایی ازبک و قزاق شدیم، ارزشش را فهمیدیم چراکه آنجا آب هم دستمان ندادند چه برسد به صبحانه گرم!
برخلاف تصور ما از یک پرواز بینالمللی، بعد از گذشت یک ساعت هواپیما شروع به کم کردن ارتفاع کرد و تا به خود جنبیدیم در فرودگاه تاشکند پیاده شدیم. فرودگاهی که کل آن از یک سالن فرودگاه مهرآباد نیز کوچکتر بود. تجربه سفر تاجیکستان به ما آموخته بود که کشورهای استقلال یافته از شوروی سابق فرآیندهای گمرکی و امنیتی احمقانهای دارند اما برخلاف تصور فقط با پرکردن فرم اظهارنامه اموال باارزش و پولهای همراه ظرف مدت نیم ساعت پروسه گذرنامه و گمرک تمام شد. غافل از آنکه فرآیندهای احمقانه که میراث دوران کمونیستی است موقع خروج از کشور است که با چکمه روی اعصاب ما راه میرود!
بیرون سالن فرودگاه تاشکند، هوای خنک اما مطبوع شهریور ما را کاملاً سرِ حال آورد. برنامه روز اول ما حرکت مستقیم بهسوی سمرقند بود و بازدید از تاشکند را در قسمت آخر سفر ازبکستان قرار داده بودیم چراکه مقصد بعدی ما پس از ازبکستان، کشور قرقیزستان بود و برای پرواز تاشکند به بیشکک مجدداً به تاشکند برمیگشتیم. پس ترجیح دادیم ریسک اتفاقهای پیشبینی نشده را تا جایی که امکان دارد از پرواز تاشکند- بیشکک دور کنیم و دو روز قبل از پرواز حتماً خود را به تاشکند برسانیم. پس، بازدید از تاشکند را گذاشتیم برای همان دو روز.
این را هم بگویم که برنامه سفر 12روزهمان به سه کشور ازبکستان، قرقیزستان و قزاقستان را من و عطا تنظیم کردیم هرچند تمام زحمات پیگیری سفر از قبیل ویزاها، پروازهای داخلی و بین کشورها، پرواز رفت به تاشکند و برگشت از آلماتی و رزرو هتلها همگی روی دوش عطا بود و من بیشتر با کمک اینترنت و کتاب Lonely Planet اطلاعات کشورها و مکانهایی که باید بازدید میکردیم را درمیآوردم. به جرأت بگویم بهترین برنامه سفری که برای بازدید از این سه کشور میتوان تنظیم کرد همان برنامه سفر ما بود بهطوری که هرزمان که احساس میکردیم تمام جاذبههای تفریحی- تاریخی یک شهر را بهطور کامل گشتهایم و استراحتِ لازم هم داشتهایم، همان موقع طبق برنامه نوبت حرکت بهسوی شهر دیگر بود.
تمام هماهنگیهای سفر را از تهران انجام داده بودیم اما هرچه تلاش کردیم، نتوانستیم پرواز تاشکند- بیشکک را از طریق اینترنت رزرو کنیم. پس از جستجوهای فراوان، دختری ازبک به نام گلنازه که مدیر یک شرکت خدمات مسافرتی بود به ما ایمیل داد که میتواند از بازار سیاه این بلیت را برای ما بگیرد. پس همان روز اول سفر و قبل از حرکت به سمت سمرقند میبایست این بلیت را تهیه میکردیم.
پس از چک و چونه فراوان با رانندگان تاکسی، توافق کردیم که ابتدا ما را به دفتر گلنازه برده و پس از خرید بلیت هواپیما از آنجا ما را دربست تا سمرقند ببرند و برای این کار به ازای هر ماشین 50 دلار بگیرند. با توجه به مسافت 350 کیلومتری تاشکند تا سمرقند و قیمت بنزین (قیمت بنزین در ازبکستان حدوداً لیتری 900 تومان است.) و جادههایی که بیشتر به خاکی شباهت داشت تا آسفالت به نظر قیمت عادلانهای میآمد. هرچند دو تاکسی که اجاره کرده بودیم ما را تا پایانهی حومهی شهر برده و آنجا سوار مسافربرهای بینشهری کردند اما این فرآیند سریع انجام شد و خیلی اذیت نشدیم.
مسیر فرودگاه تا دفتر گلنازه فرصتی بود تا با فضای شهر تاشکند آشنا شویم. شهری بسیار سرسبز با خیابانهای پهن بهطوری که پهنای پیادهروها و فضای سبز کناری و میانی خیابانها کاملاً جلب توجه میکرد. چیزی که دستکم من در هیچ شهر دیگری ندیده بودم. درختان عمدتاً بلوط بودند که یک متر پایینی آن را با رنگ سفید رنگآمیزی کرده بودند. بعدها یکی از راهنماهای محلی به ما گفت که دستور این کار از زمان شوروی سابق به ما رسیده است. ما آن را محکم گرفتهایم و اجرا میکنیم هرچند کسانی که آن دستور را دادهاند الان دیگر وجود ندارند. ظاهراً این کار به دلیل دور نگاه داشتن آفتها از تنه درخت است.
خیابانها نسبتاً خلوت بود. قسمت قابل توجهی از ماشینها شورلت و دوو بودند. ظاهراً شرکت دوو که چند سالی است توسط شورلت خریداری شده است شعبهای در کشور ازبکستان دارد. در تاشکند نیز همانند تهران اختلاف طبقاتی بهلحاظ مالکیت خودرو به چشم میخورد. از لاداهای دوران جنگ جهانی دوم گرفته تا بیامو X6 مدل 2011 همگی در خیابانهای عریض و خلوت شهر دیده میشدند.
پنج دقیقه پس از آنکه گلنازه تلفنی با راننده تاکسی ما صحبت کرد و آدرس دفترش را داد، تاکسیها ما را پیاده کردند و ساختمان روبهرویی را نشانمان دادند. من و عطا از پلهها بالا رفتیم. در طبقه اول وارد یک دفتر کار شیک اما خالی شدیم. یک مرد و یک زن در انتهای سالن مشغول صحبت بودند. آدرس را اشتباه آمده بودیم. با هزار بدبختی حالیشان کردیم که دنبال شخصی بهنام گلنازه میگردیم که آژانس مسافرتی دارد. بالاخره ساختمانی را آنسوی خیابان نشانمان دادند که تابلویی مرتبط با گردشگری داشت.
وارد آن دفتر که شدیم مطمئن بودیم این دفعه درست آمدهایم. تابلوی مکانهای دیدنی، پرچم کشورهای مختلف و پوسترهای تبلیغاتی ایرلاینهای مختلف همگی حاکی از آن بود که وارد دفتر خدمات مسافرتی شدهایم. این بار جوانی خوشتیپ که انگلیسی هم خوب صحبت میکرد به استقبال ما آمد اما باز هم گلنازهای درکار نبود! آن جوان سعی داشت به ما کمک کند و از ما مشخصات پروازی که دنبال بلیتش بودیم را پرسید اما ما اصرار داشتیم که شخص دیگری این بلیت را برای ما خریده است و فقط ما نمیتوانیم پیدایش کنیم. خلاصه مجدد با موبایل شماره گلنازه را گرفتیم و گوشی را دادیم دست آن جوان. پس از تمام شدن صحبتش به ما اشاره کرد که منتظر بمانیم. پس از دو دقیقهای پسری وارد دفتر شد و با لهجهای شیرین گفت: «آقایی از ایران!» از شنیدن این جمله فارسی کلی خوشحال شدیم. طرف، کارمند گلنازه بود که دفترش درست کنار همان ساختمانی بود که دفعه اول رفته بودیم.
بالاخره گلنازه را پیدا کردیم. دختری لاغراندام با چشمانی باریک (ویژگی همه ازبکها) که البته انگلیسی را خیلی خوب صحبت میکرد. کپی پاسپورتها را از ما گرفت و برای خرید بلیتها قراردادی با وی بستیم و قرار شد پنچ روز بعد که مجدداً به تاشکند برمیگردیم اصل بلیتها را تحویل ما دهد. سوالهایی که داشتیم را ازش پرسیدیم و وقتی درباره تبدیل پول پرسیدیم فهمیدم که در ازبکستان نرخ تبدیل ارز به پول ملی در سیستم بانکی و در بازار آزاد خیلی با هم تفاوت دارد. در سیستم بانکی هر دلار معادل 1750 سوم بود ولی در بازار آزاد حدود 2400 تا 2500 سوم. ما 100 دلار در فرودگاه با نرخ رسمی تبدیل کرده بودیم و از این بابت حدود 30 دلار ضرر کرده بودیم. وقتی فهمیدم که گلنازه با نرخ آزاد دلارهای ما را میپذیرد، حدود 600 دلار تعویض کردیم. چیزی که عایدمان شد دو کیلو اسکناس بود! چراکه سوم ازبکستان پول بیارزشی است، معادل 5 ریال ایران، اما حماقت بانک مرکزی آنها اینجاست که که بزرگترین اسکناسشان 1000 سومی است. یعنی اینکه شما بخواهید در ایران تمام معاملات خود را با اسکناس 500 تومانی انجام دهید. حالا قیافه ما را تصور کنید وقتی که 600 دلار دادیم و معادل آن به ما اسکناسهای 500 تومانی داده شد! خلاصه پس از آنکه کیسههای پول را تحویل گرفتیم سوار تاکسی شده و به سمت سمرقند به راه افتادیم.
جاده بین تاشکند و سمرقند از دو قسمت مجزا و یکطرفه تشکیل شده بود و از بابت اینکه راننده بخواهد مثلاً سبقت بگیرد استرسی به ما وارد نمیشد اما رانندگی با سرعت 120 کیلومتر بر ساعت در جادهای که به دلیل چالههای فراوان دست کمی از یک جاده خاکی ندارد و با شورلت مدل 1978 طبیعتاً خالی از استرس هم نیست. طبیعت ازبکستان بین تاشکند و سمرقند خیلی شبیه مناطق مرکزی ایران بود. مزارع وسیع که عمدتاً زیر کشت صیفیجات یا پنبه بودند (ازبکستان سومین کشور عمده تولید پنبه در جهان است.) به همراه دامها در دو طرف جاده به چشم میخوردند. باوجودی که تکانهای ماشین به دلیل ناهمواری جاده خیلی زیاد بود اما خستگی و بیخوابی شب قبل، خیلی زود خواب به چشمان ما آورد. تقریباً 2 ساعت از مسیر 5/3 ساعته تاشکند- سمرقند را خوابیدیم. خیلی دوست داشتم وقتی از روی سیحون (سیردریا) رد میشویم آن را ببینم اما نشد.
وقتی من و عطا از خواب بیدار شدیم همچنان با سرعت در جاده پیش میرفتیم. با ایما و اشاره به راننده فهماندیم که جایی برای خریدن آب نگه دارد. در یکی از روستاهای مسیر توقف کردیم. از یک دخترک دستفروش یک بطری بزرگ آب خریدیم. قیمت آن از نوشابههای ایران ارزانتر بود! این موضوع که ازبکستان کشور فقیری است و قیمت اجناس و خدمات در آن بهطرز غیرقابل باوری ارزان است روزهای بعد بیشتر برایمان آشکار شد. حوالی ساعت سه و نیم عصر بود که به سمرقند رسیدیم. ماشین علی و شراره حدود نیم ساعت میشد که رسیده بود. تا اون موقع فکر میکردیم راننده ما سریع رانده است غافل از آنکه راننده دیگر در آن جاده تقریباً پرواز کرده است. بیچاره دوستانمان چه استرسی کشیدهاند. در منطقه مرکزی و در بهترین هتل شهر، هتل افراسیاب، که از قبل رزرو کرده بودیم مستقر شدیم. هتلی که روی تابلو 5 ستاره داشت اما در خوشبینانهترین حالت میشد آن را هتل سهستاره فرض کرد.
مردم سمرقند و بخارا و گرگانج (چهارمین شهر مهم ازبکستان بعد از تاشکند، سمرقند و بخارا) عمدتاً از نژاد تاجیک هستند و به قول خودشان تاجیکی گپ میزنند ( گپ زدن = صحبت کردن) . هرچند زبان رسمی که ازبکی است نیز در خیابانها شنیده میشود اما تاجیکزبانها ترجیح میدهند بین خودشان با زبان اجدادی صحبت کنند. زبان تاجیکی با فارسی دری شباهتهای بسیاری دارد و نسبت به فارسی که امروزه در ایران صحبت میشود خالصتر باقی مانده است. ما به سختی منظورشان را متوجه میشدیم اما همین که میتوانستیم با آنها ارتباط برقرار کنیم ما را خوشحال میکرد چون انگلیسیشان افتضاح بود. ظاهراً دولت ازبکستان تمایلی به گسترش فرهنگ و زبان تاجیکی در کشورش ندارد و از این بابت تاجیکزبانان را تحت فشار قرار داده است اما روحیه حفظ فرهنگ اجدادی را میشد در شهرهای سمرقند و بخارا مشاهده کرد.
همان بعدازظهر روز اول که در سمرقند بودیم فرصتی بود تا گشتی در شهر بزنیم. روبهروی هتل ما مقبره امیرتیمور (تیمور لنگ، موسس سلسلهی تیموریان) قرار داشت. امیرتیمور بزرگترین افتخار ملی ازبکهاست و تقریباً همان نقش را دارد که کورش هخامنشی برای ما. در تمامی شهرها اصلیترین میدان و مهمترین خیابان بهنام امیرتیمور نامگذاری شدهاند. «فاصله بین مقبره تا هتل ما دوصد متر راه بود. هوا خنک بود و درختان کلان و نغز، پس تاکسی در کار نبود (لازم نبود) و این مسیر را پیاده گشته کردیم.» (این عبارت را با زبان تاجیکی نوشتم. زبان تاجیکی در کشور تاجیکستان با الفبای روسی و در کشور ازبکستان با الفبای لاتین نوشته میشود.) به مقبره که رسیدیم هوا تاریک شده بود. پس از عکاسی پیاده به سمت میدان امیرتیمور به راه افتادیم. در میدان نیز کنار مجسمه برنزی امیرتیمور عکس یادگاری گرفتیم. کمکم صدای قار و قور شکمهایمان به گوش میرسید. ظهر بهطور کامل در راه بودیم و فرصت پیدا نکرده بودیم که ناهار بخوریم. پس تصمیم گرفتیم شب را در بهترین رستوران شهر شکمچرانی کنیم. با پرس و جو متوجه شدیم که رستورانی به نام کریمبیک یکی از بهترینهاست. با یک تاکسی خود را به آنجا رساندیم و متوجه شدیم که انتخابمان کاملاً درست بوده است. ششلیک بره، ششلیک گوساله به همراه چهار نوع سالاد مختلف، نوشابه و نان داغ و در آخر هم دو قوری چای کبود (چای کبود = چای سبز و چای فامیلی = چای سیاه شب خوبی را برای ما رقم زد. گوشت قرمز که به صورت ششلیک سرو میشود یکی از غذاهای اصلی ازبکستان است. بهطور کلی رژیم غذایی ازبکها بسیار چرب است. ششلیکها نیز از این قاعده مستثنی نبودند. چرب بودن کبابها بههمراه پرخوری ناشی از گرسنگی کار دست عطا داد و اوضاع مزاجیاش را برهم زد و باعث شد تا فردا ظهر در هتل باقی بماند.
صورتحساب آن شب حسابی باعث تعجب ما شد. اگر همان غذا و همان فضا در تهران بود، حداقل سه برابر بیشتر باید میپرداختیم. آن شب بود که فهمیدیم در ازبکستان خیلی نگران قیمتها نباشیم.
سمرقند و بخارا
آژانسی که ویزاهای سه کشور را برایمان گرفته بود میبایست برای ویزای ازبکستان دعوتنامهای از یک شرکت ازبکی داشته باشد. همان شرکتی که دعوتنامهی ما را صادر کرده و هتلها را رزرو کرده بود، از برنامهی سفر ما خبر داشت و شخصی به نام رفیق را به عنوان راهنمای محلی برای ما فرستاده بود. ساعت 8 صبح روز دوم سفر بود که با تلفن آقای رفیق از خواب پریدیم. آقای رفیق خیلی خوب فارسی صحبت میکرد. با وی ساعت 10 صبح قرار گذاشتیم و برای صبحانه رفتیم پایین. مقداری پنیر، چند برگ گوجه خرد شده، یک ظرف مربا و نان بیات سه روز مانده کل صبحانه هتل پنج ستاره افراسیاب را تشکیل میداد!
ساعت 10 با ماشین رفیق ابتدا از مقبره امیرتیمور بازدید کردیم. درون مقبره زنی که به زحمت زبان تاجیکیاش را متوجه میشدیم از تاریخ سمرقند و اینکه امیرتیمور امپراطوریاش را در این شهر پایه گذارد برای ما صحبت کرد. داخل بنای اصلی، غیر از سنگ مزار تیمور چند سنگ قبر دیگر متعلق به استاد و خانوادهی امیرتیمور وجود داشت. افسانهای که در خصوص این مقبره وجود دارد این است که تیمور گفته بود هرکس که قبر مرا باز کند، گرفتار بلا خواهد شد. ظاهراً در سال 1939 که باستانشناسان حکومت کمونیستی شوروی جهت عکسبرداری از جمجمه تیمور این قبر را میشکافند، جنگ جهانی دوم شروع میشود و زمانی که پس از تحقیقات لازم آن را درون مقبره جای میدهند، این جنگ تمام میشود!
بعد از مقبره امیرتیمور به سمت میدان ریگستان حرکت کردیم. این میدان، قلب شهر قدیم سمرقند بوده و از سه مسجد و مدرسهی زیبا تشکیل شده است. هماکنون تصویر این میدان بهعنوان سمبل کشور ازبکستان در پوسترها و فیلمهای تبلیغاتی مورد استفاده قرار میگیرد. اوج شکوفایی سمرقند در زمان تیموریان بوده است و اُلُغبیک نوهی تیمور که علاقه بسیار زیادی به علم و فرهنگ داشته اهتمام زیادی در ساخت مدرسه، کتابخانه و رصدخانه داشته است. دانشمندان و عرفای بزرگی همچون غیاثالدین جمشید کاشانی و جامی در زمان این امیر تیموری برای خود اسم و رسمی پیدا کردهاند. مسجد الغبیک بزرگترین بنای میدان ریگستان از عظمت خاصی برخوردار بود. دو مدرسه شیردر و طلاکاری حدود دو قرن بعد در کنار این مسجد ساخته شده بودند. این مدارس در دو طبقه که طبقه اول آن اتاق درس و طبقه دوم محل اسکان طلاب بوده است ساخته شدهاند.
در میدان ریگستان آقای رفیق تلفنی با یکی از راهنماهای محلی هماهنگ کرد تا اطلاعات تاریخی سمرقند را برایمان توضیح دهد. زنی جوان به نام ریحانه که تحصیلاتش در رشتهی زبان انگلیسی بود و این زبان را خیلی روان صحبت میکرد. آنقدر روان که ترجیح دادیم به زبان انگلیسی توضیح بدهد تا زبان تاجیکی. ظهر که شد برای ناهار به هتل برگشتیم و با ریحانه مجدداً ساعت 4 عصر قرار گذاشتیم تا این بار عطا را نیز با خود بیاوریم و سایر نقاط شهر را به ما نشان دهد. حال عطا کمی بهتر شده بود و با خوراکیهایی که برایش بردیم کمی سرحال شد. مختصر استراحتی کردیم و رأس ساعت 4 ریحانه را در میدان ریگستان پیدا کردیم. از گوشهی شمال غربی میدان پیاده به سمت مسجد بیبیخانم بهراه افتادیم. مسیرمان پیادهراهی سنگفرش و بسیار زیبا بود که میدان ریگستان را به مسجد بیبیخانم وصل میکرد.
مسجد بیبیخانم بزرگترین بنای سمرقند بود که سردر اصلی آن واقعاً عظیم بود. ظاهراً بیبیخانم محبوبترین زن تیمور لنگ بوده و به همین دلیل به این نام ملقب شده است. افسانهای دراماتیک نیز درخصوص ساخت این مسجد وجود دارد که بیان آن خالی از لطف نیست.
بعد از مسجد بیبیخانم به همراه راهنمای محلی با تاکسی به سمت رصدخانه الغبیک به راه افتادیم. الغبیک به نجوم علاقه زیادی داشته، به همین دلیل دستور داده بود بر تپهای مشرف به سمرقند رصدخانهای برای مشاهده اجرام سماوی و زاویهی آنها با افق بسازند. از این رصدخانه تنها قسمت محدودی باقی مانده بود اما همین مقدار نیز حکایت از عظمت آن در زمان خودش داشت. الغبیک در زیج خود توانسته بود طول یک سال شمسی را با تقریب حدود یک دقیقه محاسبه کند.
در موزهی نجوم رصدخانه نیز ادوات رصد نظیر اسطرلاب و اطلاعات ارزشمند دیگری نیز وجود داشت که بازدید از آن خالی از لطف نبود. تپهی رصدخانه از جمله محلهایی در سمرقند است که کلیه عروس و دامادها برای گرفتن عکس یادگاری حتماً به آنجا میآیند. زمانی که مشغول بازدید از رصدخانه بودیم، چند زوج جوان نیز برای گرفتن عکس بهبالای تپهی رصدخانه آمده بودند. ساعت 6 عصر شده بود. با پرداخت چهل هزار سوم (بیست هزار تومان) بابت راهنمایی روزانه از ریحانه جدا شدیم. پس از استراحت مختصر در هتل مجدداً نوبت شام بود. این بار نیز یکی دیگر از رستورانهای معروف سمرقند به نام «سنگزر» را انتخاب کردیم. رستورانی در محیط روباز و سرسبز که وسط آن محل اجرای نمایش و موزیک بود. باز هم غذای خوشمزه و فراوان به همراه موسیقی زنده که دست کمی از یک دیسکو نداشت شبی خوش و خاطرهانگیزی را برای ما ساخت.
روز سوم ساعت 12 میبایست با قطار به سمت بخارا حرکت میکردیم. صبح تا ساعت 11 که آقای رفیق دنبال ما آمد فرصت خوبی بود تا برای بخارا و مکانهای دیدنیاش برنامهریزی کنیم. علی و شراره هم برای خرید سوغاتی از هتل خارج شدند. طبق برنامه با آقای رفیق هتل را به مقصد ایستگاه راهآهن ترک کردیم. ساعت 45/11 در ایستگاه منتظر ورود قطار بودیم. در ایستگاه با یک توریست اسپانیایی آشنا شدیم که به تنهایی و فقط با یک کولهپشتی در حال گردش در آسیای میانه بود. جالب آنکه سر و وضع و لباشهایش کاملاً مرتب و آراسته بود. نمیدانم چهطور وسایل مورد نیازش را برای آن سفر طولانی در آن کوله جای داده بود.
قطار به موقع رسید. واگنهایش تمیز و صندلیهایش کاملاً پهن و جادار اما بدون کوپهبندی بودند. فاصله 250 کیلومتری سمرقند تا بخارا را سهساعته طی کردیم و تقریباً در تمام طول سفر خوابیدیم. آنقدر راحت بود که وقتی به بخارا رسیدیم کاملاً سرحال بودیم و از این که قطار را برای این قسمت از سفر انتخاب کرده بودیم کاملاً خرسند. بخارا بهطور محسوسی گرمتر از سمرقند بود و طبیعت اطرافش بیابانیتر. با تاکسی خود را هتل «بخارا پَلِس» که از قبل رزرو بود رساندیم. هتلی بزرگ و قدیمی که همانند هتل سمرقند تنها نام پنج ستاره بر خود داشت اما بههرحال بهتر از هتل سمرقند بود.
عصر بود و باز تصمیم گرفتیم چرخی در شهر بزنیم. با تاکسی به قسمت مرکزی و تاریخی بخارا رفتیم. فضایی آرام، تاریخی با معماری برجای مانده از دوران کهن که به خوبی مرمت شده بود. خورشید در حال غروب بود و نور مناسبی برای عکاسی بهوجود آمده بود. چون فردای آن روز میخواستیم آن مکانها را به همراه راهنمای محلی بگردیم، صرفاً به عکاسی بسنده کردیم. در قدیم ظاهراً آب رودخانه زرافشان را به سمت شهر بخارا منحرف کرده و آن را در برکههایی جمع میکردند و از آن برای شرب استفاده میکردند. از این برکهها تنها دوتا باقی مانده و در حاشیه یکی از این برکهها توریستیترین قسمت شهر معروف به «لب حوض» قرار داشت که سرشار از توریستهای اروپایی بود. نکته تأمل برانگیز این بود که در سمرقند و بخارا که زمانی شهرتشان به شیراز رسیده بود و حافظ شیرازی هم آنها را به خال دخترکی حراج کرده بود، توریست ایرانی به ندرت دیده میشد. سمرقند و بخارا در ذهن بسیاری از ایرانیان تنها دو نام هستند در یکی از غزلهای حافظ!
در منطقهی لب حوض رستورانی روباز وجود داشت که بهترین محل برای خوردن شام بود. طبق روال چند روز گذشته که روزها را با ناهار سرپایی و شامها را با شکمبارگی سرکرده بودیم این بار نیز در محیطی دلنشین و آرامبخش شام را خوردیم. علی و شراره به سمت هتل حرکت کردند و من وعطا فرصت را غنیمت شمرده و خوشحال از کافینت کشف کرده به وبگردی مشغول شدیم. هرچند سرعت اینترنت در ازبکستان در حد dial up ایران بود اما همانش هم نعمت بود.
صبحانهی هتل در بخارا از صبحانهی هتل سمرقند خیلی بهتر بود. دستکم نان آن تازهتر و نیمرو هم جزو منوی صبحانه بود. راهنمای محلی ما در بخارا آقای الهام (در ازبکستان، الهام نام پسر است.) بود که آقای رفیق در سمرقند هماهنگی لازم را با وی انجام داده بود. آقای الهام نیز نسبتاً خوب فارسی صحبت میکرد. بازدیدمان را از دیوار تاریخی شهر شروع کرده و پس از بازدید از مقبره امیراسماعیل سامانی (اسماعیل سامانی موسس سلسله سامانیان است که تاجیکها او را افتخار ملی خود میدانند. هرچند مرکز فرمانروایی او و مقبرهاش در ازبکستان بوده اما تاجیکها اصرار دارند که او را تاجیک بنامند. تاجیکها سعدی و حافظ و مولوی را هم تاجیک میدانند! برای اطلاعات بیشتر به سفرنامه تاجیکستان رجوع شود.) پیاده به سمت ارگ قدیم شهر به راه افتادیم. در میدان ارگ مسجدی وجود داشت که معماری آن بهوضوح برگرفته از معماری چهلستون اصفهان بود. مسجد، دارای 20 ستون چوبی بود که در جلوی آن با ایجاد یک آبگیر همانند کاخ چهلستون تصویر زیبایی از 20 ستون ایجاد کرده بودند. این مسجد و ارگ شهر بقایای بهجا مانده از دوران شیبانیان (سلسلهای که بعد از افول تیموریان در این منطقه شکل گرفته بود. ازبکهای فعلی از نژاد همین شیبانیان هستند.) بودند. از ارگ چیز زیادی باقی نمانده بود چراکه در زمان ورود ارتش سرخ به این منطقه، ارگ را بمباران کرده بودند. اما قسمتهایی از ارگ را بازسازی کرده و به عنوان موزه از آن بهرهبرداری میکردند.
پس از بازدید از ارگ تصمیم گرفتیم تا برنامه بازدید را متوقف کرده و ناهار بخوریم. با راهنمایی آقای الهام به یکی از رستورانهای شهر رفتیم که خیلی شیک نبود و خبری از توریست هم در آن نبود اما آقای الهام معتقد بود که غذایش بهترین است و خود بخاری (مردم بخارا ) ها روزهای تعطیل به آنجا میروند. قبل از رستوران هم آقای الهام خربزهای خرید و آن را به صاحب رستوران داد تا بعد از ناهار برایمان سرو کند. این بار یکی از غذاهای محلی ازبکستان را سفارش دادیم. «آشپلو» غذایی بود که برخلاف بخش اول اسمش ربطی به آش نداشت و بیشتر شبیه شیرینپلو بود. پلویی تزئین شده با گوشت و هویج، کمی شیرین و صد البته بسیار چرب. اما بههرحال خوشمزه بود. ازبکها عادت دارند قبل از هر وعده غذایی چای کبود بنوشند. چای کبود (سبز) را بدون شکر و چای فامیلی (سیاه) را فقط در صبحانه مینوشند (ازبکها واژه نوشیدن را برای چای بهکار میبرند و از اینکه ما میگفتیم «چای میخوریم» تعجب میکردند. ضمن این که چای را در پیاله مینوشیدند). بعد از ناهار هم برای اینکه چربی غذا ببُرد، خربزهای که آقای الهام خریده بود را خوردیم که به قول خودش واقعاً «عسلخجالت» بود!
پس از خوردن آن غذای چرب به همراه دوغ و خربزه خواب بر ما مستولی گشت! پس برنامه را متوقف کرده و برای استراحت به هتل رفتیم و مجدداً عصر با آقای الهام قرار گذاشتیم. برنامه بازدید عصرمان همان بافت قدیمی شهر بود که روز قبل فقط فرصت عکاسی آن را یافته بودیم. این بار با توضیحات آقای الهام، مسجد کلان، مناره کلان، مدرسه علمیه میرعرب (در دوران کمونیستی شوروی، تنها مرکز اسلامی که علیرغم فشار کمونیستها به فعالیت خود ادامه داده است، همین مدرسه علمیه بوده است. اسلامگراهای شوروی در آن زمان از سراسر کشور خود را به بخارا رسانده و در این مدرسه درس خواندهاند. افراد سرشناسی نظیر رهبر اسلامگراهای چچن در این مدرسه درس خوانده اند. این مدرسه علمیه هنوز هم دایر است.) ، راسته بازارهای قدیمی، تیمچهها و کاروانسراها را یکی پس از دیگری دیدیم و مختصر سوغاتی از دستفروشهای بساط کرده خریدیم. نکتهی جالبی که آقای الهام برایمان گفت این بود که زنان تاجیک زمانی که فردی از نزدیکانش فوت میکند، روسری سفید بر سر میکنند و هرچه این فرد نزدیکتر باشد، زمان بیشتری تعزیه میکند.
گاهی 40 روز و گاهی تا یکسال. این که رنگ سفید نشان عزاداری است، نقطهی تمایز فرهنگی تاجیکها با ایرانیهاست. هوا تاریک بود که از آقای الهام جدا شدیم. اینبار شام را در یکی از رستورانهای معروف شهر به نام «اسماعیل گلرخ» خوردیم.برنامه روز پنجم سفر بازدید از مناطق دیدنی اطراف شهر بخارا بود. مقبره بهاءالدین نقشبندی (ظاهراً صوفیان فرقه نقشبندیه مرید همین بهاءالدین هستند و این مکان برایشان خیلی مقدس است.) در 15 کیلومتری شرق، قرارگاه تابستانی آخرین حکمران بخارا در 5 کیلومتری شمال بخارا و منطقه چهاربکر در 10 کیلومتری غرب بخارا. باتوجه به اینکه آن روز ساعت 7 عصر به سمت تاشکند پرواز داشتیم و از طرفی پرواز را اینترنتی رزرو کرده بودیم و بلیت دستمان نبود، تصمیم گرفتیم زودتر از موقع به فرودگاه برویم. پس بازدید از مقبره بهاءالدین نقشبندی را حذف کردیم.
جهت مطالعه ادامه سفرنامه و مشاهده ادامه عکسها کلیک کنید
نویسنده : فرهاد ابوالقاسمی
سفرنامه نپال، سرزمینی شبیه هیچ جا
سفر به سرزمین کوههای بلند و چشم اندازهای بیکران سرزمین چشمان بودا ، رنگ ها ، معابد پیچیده در نقش ماندلا
نپال کشوری است واقع در جنوب آسیا و شمال شرق هند ، این کشور مابین چین و هند قرار دارد
جمعیت کل این کشور ۲۷ میلیون و ۱۳۳ هزار نفر است پایتخت آن شهر کاتماندو و ۶۷۲ هزار نفر جمیعت دارد . مساحت نپال ۱۴۷.۱۸۱ کیلومتر مربع و همچنین دین رسمی نپال هندو می باشد که بیش از ۸۰ % جمعیت نپال پیرو این آیین هستند ، بوداییان نیز ۱۰ % جمعیت نپال را دربر می گیرند .واحد پول نپال روپیه با واحد جزء ( پایسا ) می باشد . از صادرات نپال نیز می توان به ، برنج ، الیاف کنف ، شکر ، پوشاک ، فرش و فراورده های چرمی اشاره کرد ، شاهدانه هم به صورت غیرقانونی صادر می شود.البته هم اکنون صنعت گردشگری حرف اول را در این کشور دارد، وهر ساله گردشگران زیادی را برای بازدید از معابد و فرقه های دینی مختلف و همچنین طبیعت بکر و زیبای هیمالایا به سوی خود میکشاند.
وجود ۹ قله از چهارده قله بالای ۸۰۰۰ متر ،رشته کوههاو دره های بکر و دست نخورده، رودخانه های خروشان و پرآب ، حیات وحش منحصر به فرد ، مردمانی خونگرم و دوست داشتنی وآرام که همواره با لبخند کلمه (ناما سته ) به معنای سلام را به زبان دارند و در اوج سادگی و فقر هیچگاه باعث ایجاد احساس ناامنی و ناراحتی برای توریست ها و گردشگران خارجی نمی شوند،
دیدن شرپاهایی که با حداقل امکانات و ساده زیستی، همواره بارهای بسیار سنگین و حجیمی را با عبور از مسافت های طولانی که در باور انسان نمی گنجد، بر دوش می کشند و هیچگاه لبخندی که حاکی از رضایت و قناعت این مردمان است از روی لبهایشان نمی خشکد!ویکی دیگر از عوامل جذب گردشگران ، سهولت دسترسی به امکانات و تسهیلات گردشگری در این کشوراست بدان معنا که در دور ترین نقطه آن امکانات رفاهی را به گردشگران ارائه میدهند، و همچنین دیدن مردمان سایر کشورها که به نپال سفر می کنند و آیجاد ارتباط و گفتگو با آنان نیز از دیگر انگیزه های سفر به نپال می باشد.همه این عوامل و ویژگیها این کشور را به عنوان یکی از مهیج ترین و پر جاذبه ترین مقاصد گردشگری برای عموم و به خصوص دوست داران طبیعت و کوهنوردان از سراسر دنیا مبدل ساخته است.تا در غالب گروهای کوچک و بزرگ گردشگری برای اجرای تورهای فرهنگی،اجتماعی وطبیعت گردی اعم از دوچرخه، ، پاراگلایدر ، رفتینگ ، تراکینگ و اکسپدیشن و…… به این کشور زیبا سفرکنند این کشور سالانه پذیرای یک میلیون و پانصد هزار نفر گردشگر ان از اقصی نقاط جهان می باشد. نپال را همیشه دوست داشتم همیشه از طریق برنامه های تلوزیونی مستند پیگیر آن بودم و در آرزوهام به دنبال راهی برای رفتن …
نپال با داشتن ۸ قله بلند دنیا جایی است که توریست های بیشماری را به طرف خود میکشد و با جور شدن برنامه هایم برای سفر به آنجا بدون هیج فکری مشغول تدارک سفر شدم و پیگیر آن …. اگر دنبال نو گرایی و تجدد و تکنولوژی و پاکی هستید به هیج عنوان فکر سفر به نپال را نکنید و اگر حساس به محیط اطراف خود و غذاها و تمیزی هستید و اگر توان کوه پیمایی و یا تحمل جنگل های استوایی را ندارید اصلا به فکر رفتن به نپال نباشید , درست است که نپال خیلی جذابیت ها را دارد که شاید هیچ کجای دنیا شامل آن نباشد ولی از طرف دیگر هم دارای مسایل و مشکلات مخصوص به خود است … پایتخت آن به نام کاتماندو دارای اسمی زیبا و دهن پر کن است ولی دریغ از ذره ای امکانات … دنبال امکانات خاصی نیستم … زیاد سخت گیر نیستم و خودم به تنهایی عادت به خیلی از سختی ها دارم ولی کاتماندو جایی بخصوص است که با ورود به آن آنهم از طریق فرودگاهی بسیار کوچک و بسیار قدیمی بدون برق سراسری روزانه و شلوغی و درهمی خیابان ها و شنیدن صدای بوق و کثیفی بسیار خیابان ها و کوچه ها کمی توی ذوق شما میخورد که میتوان گفت تازه اول کار است …. صبر کنید شما با شگفتی های زیادی روبرو میشوید.
, شاید در کل اشتباه از من باشد که انتظاراتی خارج از تصور را برای کاتماندو دارم … در ورود شما به این پایتخت شدیدا درگیری شما با ذهنتان آغاز میشود … ماشین های بسیار فرسوده و قدیمی و به شکل مستطیل و با یک نام تجاری به نام تاتو و البته هر از گاهی ماشین های خوب سفارت ها و توریست ها … ازدیاد فراوان موتور و موتر سوار ها … بوق های سرسام آور ماشین ها و موتور ها که بعد از چند ساعت برایتان کمی عادی میشود و اعصاب راحت رانندگان نپالی که بوق را نه از خشم بلکه برای اطلاع رسانی می نوازند مثلا با نواختن این بوق های ممتد اعلام میشود آهای من آمدم حواستان به من باشد …
کثیفی بیش از حد معابر کوچه ها خیابان ها و ولگردی بی آزارانه سگ ها و میمون ها … وجود معابد بزرگ و کوچک در تمامی نقاط شهر … نبودن چیزی به اسم مغازه یا بوتیک یا سوپر مارکت و وجود دکه های فراوان از خرت و پرت فروشان و مغاره های فروش لوازم کوه نوردی تا دلتان بخواهد با مارک های اصلی و جعلی و زیور آلات و صنایع چوبی ….وجود آژانس های توریستی فراوان با خدمات متنوع آنها از رفتینگ تا ترکینگ وجود دست فروشان اغذیه و رستوران های متنوع و همینطور گداهایی که در نقاط توریستی اطراق کرده اند و به شما دست … پا و هرچه از دستشان بیاید را نشان میدهند تا دل شما به رحم آید و چند روپیه از جیب مبارک خرج نمایید
شما را به مجرد ورود با حلقه گل های زرد رنگی که به گردنتان می اندازند به شگفتی می اندازند و در خداحافظی از کشور هم پارچه هایی زرد رنگ که به گردنتان گره میزنند برای بدرقه که آخری به معنی دعا برای بازگشت مجدد شماست به این کشور از کاتماندو پایتخت که بیرون بیایی اوضاع فقط از آن جهت بهتر میشود که آلودگی کمتری را شاهد هستید وگرنه جاده های بسیار بد پر از چاله نه چاله چوله های فراوان بوق های زیاد و ممتد و اعصاب خردکن رانندگی افتضاح و بسیار خطرناک جاده های باریک و غیر استاندارد در انتظار شما است و البته با مناظر بی بدیل و شگفت آور کاتماندو و دیگر شهر های نپال در دره واقع شده اند و شما به ناچار برای شروع هرگونه ترکینگ و کوه پیمایی مجبور میشوید تا به طرف کوهستان حرکت کنید و بناچار وارد این جاده ها میشوید از کاتماندو تا چیتوان حدود ۶ ساعت فاصله است و شما میتوانید با وارد شدن به این منطقه که تشکیل شده از دهکده بسیار کوچک ولی خوش آب و هوا خود را در کمربندسبز زمین حساب کنید …
این منطقه دارای شالیزارهای وسیع و جنگل های انبوه به همراه رودخانه وحشی است که داخل شدن به آن با وجود تمساح های ۴ الی ۵ متری جرات میخواهد که خود افراد محلی هم چنین جسارتی را بخرج نمیدادند داخل این دهکده کوچک میتوانید از متل های زیبا با امکانات نسبتا خوب برخوردار باشید به همراه غذای بسیار لذیذ که در رستوران های این متلها سرو میشود و آنهم چه ارزان و این متل ها اکثرا دارای اینترنت وای فای هستند که میتوانید از آن به صورت رایگان بهره ببرید چه خوب هماهنگ شده و لیدر ها سر وقت برای بردن شما به دیدن نقاط دیدنی و زیاد آنجا به شما مراجعه میکنند و میتوانید فیل سواری را فراتر از آنچه در هند و یا تایلند تجربه کرده اید حس کنید .. چیزی حدود ۳ ساعت بر روی میزی وارونه که بر روی کمر فیل نگون بخت قرار گرفته
و شما ۴ نفری با لنگ های دراز از هر طرف آن آویزان هستید و دیگر کمر و پایی برای شما نمیماند از آن تکان های قدم های فیل حال چه برسد به اینکه بخواهید عکس یا فیلم بگیرید … همانطور که بنده بیخیال آن شدم با آقای فیل بان که هدایتگر خوبی است و مرتب نیز با زدن چوبی در فرق سر فیل نون بخت برتری خود را ثابت میکند به داخل جنگل انبوه منطقه وارد میشوید و چه راحت به نزدیکی حیواناتی که اگر شما بر روی زمین بودید رنگشان را هم نمیدید مواجه میشوید از گراز … طاووس … آهو و میمون گرفته تا کرگردن فیل به راهنمایی فیل بان به درون رودخانه خروشان و گل آلود و تمساح زده میرود تا شما هیجان بیشتری را تجربه کنید چرا که تا شکم فیل بدرون آب رفته اید و هیجان خاصی به شما القا میشود و همینطور مناظر بسیار بکر و دیدنی از جنگل که حسرت آنکه نمیتوانید با این تکان ها عکس بگیرید بر دل شما می ماند … چه حیف …
آن دشت سبز که در وسط جنگل قرار داشت و در طرف دیگرش مردابی با گلهای بسیار زیبا … حیف با قایق هایی که از تنه درخت درست شده هم بدرون آن رودخانه گل آلود میروید تا برای دیدن کرگردن و جنگل های بکر به آن دور دست بروید قایقی که به شیوه ابتدایی پارو زده میشود و تا گلوی قایق هم در آب غوطه خورده است.
جهت مطالعه ادامه سفرنامه و مشاهده ادامه عکسها کلیک کنید
نویسنده : سروش نفیسی
منبع:بانك تور و گردشگري
|
|
سفرنامه لهستان (ورشو)
جهت مطالعه ادامه سفرنامه و مشاهده ادامه عکسها کلیک کنیدفاطمه صادقی نژاد منبع، بانك تور و گردشگري |